در خلوت تنهایی مــــــــــن

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش راه آسمان باز است ، پر بکش

در خلوت تنهایی مــــــــــن

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش راه آسمان باز است ، پر بکش

در خلوت تنهایی مــــــــــن

خدایا! من در کلبه فقیرانه خود، چیزی دارم که تو در عرش کبریائی ات نداری. من چون تو خدائی را دارم ولی تو همچون خودت را نداری!

خدایا !

من چیزی نمیبینم .

آینده پنهان است.

ولی آسوده ام ،

چون تو را می بینم

و تو همه چیز را . . .


خدایا ، آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم

و آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم . . .

(کورش بزرگ)

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۹ مطلب توسط «R_Naderi» ثبت شده است

لمس کن دلنوشته هایم را

که برایت می نویسم

تا بخوانی و بدانی که چقدرجایت خالیست

تا بدانی آزارم می دهد نبودنت

لمس کن

دلنوشته هایم را که

لمس نشدنی، لخت و عریان است

که ازته قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن

گونه هایم را که خیس اشک است

لمس کن

لحظه هایم را ...

تویی که نمی دانی من که هستم!

لمس کن

این بی تو بودن ها را

بی تو ماندن ها را

لمس کن

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۶
R_Naderi
 

 

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۴
R_Naderi

پیغام گیر حافظ :

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود، غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود، غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو بازگردم خانه ی خود، غم مخور!


پیغام گیر سعدی:


از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم



پیغام گیر فردوسی :


نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب



پیغام گیر خیام:


این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۰۱
R_Naderi

 

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۹
R_Naderi

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.  ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.  بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.  کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.  کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."

پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.  بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.  کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.  پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"

پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."

ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۲
R_Naderi
 

یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد ؛خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

 یادم باشد که روزو روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست یادم باشد

 که جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم

 یادم باشد باید در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نوری بپاشم

 یادم باشد از چشمه ،درس خروش بگیرم و ازآسمان درس پاک زیستن یادم

 باشد سنگ خیلی تنهاست...

  یادم باشد با سنگ هم لطیف رفتار کنم؛ مبادا دل تنگش بشکند یادم باشد

 برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام... نه برای تکراراشتباهات

 گذشتگان یادم باشد زندگی را دوست بدارم یادم باشد هرگاه ارزش زندگی

 از یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل

 بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز

 شبانه ی دوره گردی که ازسازش عشق می بارد به اسرارعشق پی برد و

 زنده شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۱
R_Naderi

هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:
"این زن است. وقتی با او روبرو شدی،
مراقب باش که ..."
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود
که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین
گفت: "بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب
باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر
افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و
مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها
شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا
طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که
مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن ک
یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را
بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و
به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب
باش...."

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۱۴
R_Naderi

 

هرگاه قصد روی تو ابن الرضا کنم
با نام تو خدای دلم را صدا کنم
گویند جود توست فزون از جوادها
با ذکر یا جواد دلت را رضا کنم

 

ولادت امام محمدتقی(ع)  بر همه شیعیان مبارک باد

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۱۹
R_Naderi
 
 

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

 

 

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایهء مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست 

ای دل تنگ من و این بار نور؟

هایهوی زندگی در قعر گور؟

 

 

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

 

 

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنه بازارها

 

 

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۳۹
R_Naderi

تا حالا دقت کردین

 

* تا حالا دقت کردین چرا با موسیقی سنتی نمیشه رقصید؟

* تا حالا دقت کردین چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

* تا حالا دقت کردین چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

* تا حالا دقت کردین چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟

* تا حالا دقت کردین چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

* تا حالا دقت کردین چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟

* تا حالا دقت کردین چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟

* تا حالا دقت کردین چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟

* تا حالا دقت کردین چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟

* تا حالا دقت کردین چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟

* تا حالا دقت کردین چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟

* تا حالا دقت کردین چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۰۴
R_Naderi